English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7888 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
jumping off place U شروع بکاری نقطه عزیمت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dday U روز شروع بکاری
departures U نقطه عزیمت
departure U نقطه عزیمت
stepping off place U نقطه یامحل عزیمت
ti;me to go U زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
approach U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approached U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
roll in point U نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
terminus a que U نقطه شروع
initial point U نقطه شروع
origins U نقطه شروع
origin U نقطه شروع
get down to <idiom> U رسیدن به نقطه شروع
trailhead U نقطه شروع مسیر
initial point U نقطه شروع عملیات
entry U نقطه شروع پرش یا چرخش
landing threshold U نقطه شروع عملیات اب خاکی
offset U مبدا نقطه شروع مسابقه
offsetting U مبدا نقطه شروع مسابقه
center ice spot U نقطه شروع در مرکز دایره میانی
origins U نقطه شروع سرچشمه دهانه لوله
tee shot U ضربه از نقطه شروع بازی گلف
center face off spot U نقطه شروع در مرکز دایره میانی
origin U نقطه شروع سرچشمه دهانه لوله
thresholds U نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
departure end U نقطه شروع کنده شدن هواپیما از زمین
holed U نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
hole U نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
firing area U نقطه شروع انفجار مین میدان تیر
holes U نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
threshholds U نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
threshold U نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
holing U نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
head spot U نقطهای بین نقطه وسط وکناره شروع بیلیارد
beginning of tape marker U علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
end U انداختن گوی جک وسایر گویها از نقطه شروع به انطرف چمن
ended U انداختن گوی جک وسایر گویها از نقطه شروع به انطرف چمن
ends U انداختن گوی جک وسایر گویها از نقطه شروع به انطرف چمن
fairways U قسمت چمن کاملا" کوتاه شده بین نقطه شروع و پایان گلف
fairway U قسمت چمن کاملا" کوتاه شده بین نقطه شروع و پایان گلف
recycling U برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
recycles U برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
recycle U برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
means ends analysis U نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
approach end U نقطه شروع تقرب هواپیما ابتدای محوطه دویدن هواپیما
junctions U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point U نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
control point U نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
wickedness U نا بکاری
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
To get on with a job. U بکاری پرداختن
to turn to U دست بکاری گرفتن
to put ones hand to anything U بکاری مبادرت کردن
to youse to a U تحریک بکاری کردن
to set one's hand to a task U دست بکاری زدن
fall to U بکاری مبادرت کردن
to put ones hand to anything U دست بکاری زدن
to start out to do something U اقدام بکاری کردن
to start doing something U دست بکاری زدن
incilnable to do something U مایل کردن بکاری
to set one's hand to a task U بکاری مبادرت کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
bide U بکاری ادامه دادن
enterprise U مبادرت بکاری کردن
enterprises U مبادرت بکاری کردن
to offer at any thing U دست بکاری زدن
to offer at any thing U بکاری مبادرت ورزیدن
dragoon U بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons U بزور شکنجه بکاری واداشتن
swear in U بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
to a an under taking U باجرات بکاری مبادرت کردن
coddling U بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle U بادقت زیاد بکاری دست زدن
sail in U با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
to set about دست بکاری زدن آماده کاری
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
coddled U بادقت زیاد بکاری دست زدن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
coddles U بادقت زیاد بکاری دست زدن
exit U عزیمت
going U عزیمت
line of departure U خط عزیمت
departures U عزیمت
exits U عزیمت
departure line U خط عزیمت
partings U عزیمت
departure U عزیمت
parting U عزیمت
pull up point U نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point U نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point U نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
pointillism U شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision U خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
port of embarkation U بندر عزیمت
get around <idiom> U عزیمت کردن
embarcation U عزیمت باکشتی
go U عزیمت کردن
flight U عزیمت گریز
begone U خارج شو عزیمت کن
outgo U هزینه عزیمت
goes U عزیمت کردن
vamoose U عزیمت کردن
pike U عزیمت کردن
departure air field U فرودگاه عزیمت
start off U شروع کردن شروع شدن
switching U مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
free drop U برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
zeroes U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
despatched U عزیمت فرستادن پیام
an abrupt departure U عزیمت بدون تشریفات
estimated time of departure U زمان تقریبی عزیمت
despatches U عزیمت فرستادن پیام
dispatches U عزیمت فرستادن پیام
despatching U عزیمت فرستادن پیام
dispatch U عزیمت فرستادن پیام
routing U تعیین مسیرعبور عزیمت
dispatched U عزیمت فرستادن پیام
time table U جدول زمانی ورود و عزیمت
routing U عزیمت کردن راه افتادن
Date of departure . Departure date. U تاریخ عزیمت (روز حرکت )
marks U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
load point U نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
azimuth U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
pyramid spot U نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
flash point U نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing points U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing point U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
holding point U نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
initiation U شروع کار شروع
litter relay point U نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation mark U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation marks U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
point-to-point connection U اتصال نقطه به نقطه
pointillism U نقاشی نقطه نقطه
point to point network U شبکه نقطه به نقطه
parting salute U سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
break up point U نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
departure report U گزارش پایان تعمیرات گزارش عزیمت ناو گزارش حرکت
lies U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
leadoff U عزیمت کردن رهبری کردن
get off U حرکت کردن عزیمت کردن
speckle U نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot U طرح نقطه نقطه خال خال
right of begin U حق شروع
get-go <idiom> U شروع
beginning U شروع
Redo it. Do it over again. U از سر شروع کن
kick-off <idiom> U شروع
beginnings U شروع
onset U شروع
open fire U شروع
kick off U شروع
openings U شروع
opening U شروع
inception U شروع
inchoation U شروع
incipience or ency U شروع
come to <idiom> U شروع کاری
embark upon U شروع کردن
start of heading U شروع عنوان
start key کلید شروع
start element U عنصر شروع
start bit U بیت شروع
incipit U شروع و اغاز
beginning of message U شروع پیغام
splash line U خط شروع غواصی
valuing U نقط ه شروع
values U نقط ه شروع
here goes nothing <idiom> U آماده شروع
embarked U شروع کردن
sortie U شروع حرکت
embark U شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
sorties U شروع حرکت
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
embarking U شروع کردن
value U نقط ه شروع
firing line U خط شروع تیراندازی
kick off <idiom> U شروع کردن
start of taxt U شروع متن
beginning of message U شروع پیام
dozy U شروع به فسادکرده
tee off U شروع کردن
warm start U شروع گرم
jump off U شروع بحمله
jump off U شروع حمله
kick off U شروع حمله
trig U خط شروع مسابقه
Recent search history Forum search
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1it was suggested that an initial application of one or two iterations of the Gauss-Seidel method from a flat voltage estimate would be sufficient to start things off properly.
2زمانی که دندان من شروع به درد می کند
2زمانی که دندان من شروع به درد می کند
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
0شرمنده ها من نميخواستم انگليسي صحبت كنم خودت اول شروع كردي
0نحوه کار با نرم افزار waze
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com